آدریناآدرینا، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه سن داره

بهترین هدیه ی زندگی مامان و بابا

آدرینا و دوستای جدید

سلااااااااااام عقشممممممممم چند ماهی هست که من و دخملی دوستای جدید پیدا کردیم که خیلی هم بهمون نزدیک هستن و میتونینم زود زود ببینمشون و شما باهاشون بازی کنی چند هفته س که تقریبا هر هفته با هم میریم خانه بازی و شما وروجکا با هم بازی میکنین و از این به بعد هم قراره هفته ای یه بار با هم باشیم هم شما بازی کنین و هم ما با هم حسابی صحبت کنیم برات چند عکس از هفته های اخیر و دوستای جدید و خوشگلت میذارم     عزیز مامانی این دوستت آرنیکاس که مث خودت حسابی شیطونه و چند روز دیگه 1 ساله میشه       اینم آرنای تپلی که یه خواهر دوقلو هم داره رانا و چند ماهی از تو بزرگترن عزیزم   ...
31 تير 1392

بازدید از وبلاگ

جیگر طلا مامان میشینه پشت لپ تاپ و همش به من میگه نی نی نی نی یعنی عکسای من و دوستام رو بذار دیشب که لپ تاپ روشن بود و من تو وبلاگت بودم نشستی رو صندلی و جدیدا کار با موس رو یاد گرفتی و همین جوری تو وبلاگت میچرخیدی و عکس ها رو بالا و پایین میبردی و بیشتر از همه هم عکسای تولد 18 ماهگیتون رو دوس داری                     ...
23 تير 1392

رنگین کمان

شیطونک خوشحالمممممممم تو خانه بازی رنگین کمان                       دوست دارم مامانییییییییییی ...
19 تير 1392

واکسن 18 ماهگی

دختر نازنین و عزیزم سلام بالاخره واکسن 18 ماهگی ت رو با چند روز تاخیر زدم دیروز صبح از خواب با کلی استرس بیدار شدم و حاضرت کردم و با هم رفتیم مرکز بهداشت ولی خانومه بهداشت گفت فردا بیاین ما هم برگشتیم خونه و امروز رفتیم و واکسن خوشگل دخترمو زدم.... قبل از شما نوبت چند تا نی نی دیگه بود برای واکسن زدن هر کدومشون کلی جیغ میزدن و گریه میکردن و من هر بار ترسم بیشتر میشد و این اولین باری بود که تنهایی برای واکسن میبردمت همیشه مامان جون میومد و منم بیرون میموندم بالاخره نوبت ما شد وارد اتاق که شدیم خیلی خوشت اومد از تختشون و منم یه کم نشوندمت رو تخت و خانوم بهداشت اومد و واکسن بزنه و از ترسم چشمامو بستم و دستاتو محکم گرفتم و منتظر گری...
16 تير 1392

رویای کودکانه

سلام خوشگل و خوشمزه مامان امروز دوتایی مون پر از انرژی مثبت هستیم امروز چند تا از دوستای دی ماهی ت و مامانای مهربونشون اومدن کرج خانه بازی رویای کودکانه پیش ما البته آرشیدا و رانا و ارنای عزیزم با مامانای گلشون اومده بودن. تو اون سه ساعتی که اونجا بودیم من فقط موقع ناهار و کیک خوردن دیدمت بقیه وقت رو مشغول بازی با دوستای خوشگل و نازت بودی و بازی های اونجا... چند هفته ای هست که بازم تو اعتصاب غذا هستی و غذا نمیخوری فقط شیر و فقط شیر برای همین امروز اصلا برات غذا نیاوردم و برای خودم هم ساندویچ سفارش دادم که شما نمیتونستی بخوری ولی خاله ساغر گل و عزیز برای باربد جون ماکارونی درست کرده بود و یه بشقاب هم به تو داد و تو همشوووووو...
12 تير 1392

18 ماهگی

شیطون کوچولوی مامان و بابا تقریبا 5 ساعته که 18 ماهه شده یعنی یک سال و نیم هورااااااااااااااا هورااااااااااااااااااااا مبارکککککککککککککککککککک چه لحظه و روزهای خوبی در کنار تو داشتیم عزیز مامانیییییییییییییییی همیشه خندون باشی عزیز دلمممممممممممممممممممممم آدرینای خوشگلم تو 18 ماهگی کلی کارای خوب یاد گرفتی و هر روز و هر روز داری باهوش تر میشی موش موشی برای خودت بلبلی شدی و حسابی حرف میزنی کلمه هایی که کامل میگی خیلی زیاد نیست اما هر حرفی که من میزنم نصفشو میگی اما به زبون خودت حسابی حرف میزنی مخصوصا با بابایی که زبونت رو بهتر میفهمه جدیدا هم بازی با یخ رو خیلی دوس داری میگی از یخ ساز بهم یخ بدین بعد میندازی تو...
8 تير 1392

تعطیلات آخرین روزهای بهار

بهار هم با تمام خاطره ها و لحظه های خوبش تموم شد عزیز مامانی. این روزا خیلی بد اخلاقی میکنی خدا رو شکر مریضی ت خوب شده اما همش بهونه میگیری و الکی گریه میکنی کوچولوی من....امیدوارم زودی خوب بشی و مث همیشه دخمل مهربون خودم بشی.... 5 شنبه شب خونه ی دایی مامانی دعوت بودیم از چند روز قبل برات دنبال کفش و لباس بودم ولی هر چی که میدیدم خوشم نمیومد بیشتر برای دخمل ها پیرهن هست که شما هم زیاد دوست نداری یعنی باهاش راحت نیستی نمیتونی شیطونی کنی...... بالاخره 5 شنبه رفتیم بیرون و یه پیرهن برات خریدم ولی تنگ بود برات کلی حرص خوردممممممممم مامان جون هم زودی رفت لباس رو عوض کنه ولی سایز بزرگ نداشت و برات یه تونیک و شلوارک گرفت و خیلی هم بهت ...
1 تير 1392
1